۱۳۹۷ اسفند ۱, چهارشنبه

سکوت در میانهٔ هیاهو

نگاهی به فیلم روما

امسال نت‌فلیکس در اقدامی تحسین‌برانگیز بر روی فیلمی سرمایه‌گذاری کرد که در نگاه اول، شانسی برای فروش بالا و موفقیت مالی نداشت: روما





کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، نویسنده، فیلم‌بردار، تدوین‌گر، تهیه‌کننده: آلفونسو کوارون

بازیگران: یالیتزا آپاریچیو، مارینا د تاویرا، مارکو گراف

موسیقی: استیون پرایس

توزیع‌کننده: نت‌فلیکس

زبان: اسپانیایی، میکستک

محصول مکزیک، انگلستان


میزان استقبال و تحسینی که منتقدین و نهایتاً جشنواره‌ها به فیلم داشتند آن‌قدر بالا بود که اگر بگوئیم روما با فاصلهٔ زیاد، اتفاق سینمایی چند سال اخیر است، حرفی به گزافه نگفته‌ایم.


روما روایت کارگردان فیلم آلفونسو کوارون از بخشی (و شخصیتی) از دوران کودکی‌اش است به هنگامی‌که در محلهٔ "روما" در شهر مکزیکوسیتی زندگی می‌کردند. فیلم از لایه‌های گوناگونی تشکیل شده و نگاه کارگردان به شکل هم‌زمان این لایه‌ها را در بر می‌گیرد. به چند مورد که به نظرم اهمیتی بیش‌تر دارند اشاره می‌کنم.


خدمتکاری به نام کله‌یو در حکم مادر دوم بچه‌های خانه، همیشه در کنارشان و در خدمت‌شان است. این نقش را یک نابازیگر (یالیتزا آپاریسیو) بازی کرده که به باور من نه به خاطر بازی درخشانش، بلکه به خاطر این نقش درخشان، کاندیدای جایزهٔ بهترین بازیگر زن شده (و من گمان نمی‌کنم که برنده شود).

 خانوادهٔ مرفه کوارون دچار بحران داخلی است و مادر عصبی وغمگین‌اش تلاش دارد تا آرامش و ثبات را به خانه برگرداند. اما وجود کله‌یو که خود تماماً آرامش و خونسردی است، تأثیر و نقشی به‌مراتب بیش‌تر و بارزتر دارد. چه‌بسا این میزان ثاثیرگذاری بود که موجب شد آلفونسو کوارون فیلمی بسازد تا به این زن  که نقش به‌سزایی در زندگیش داشت، ادای دین کند.



همزمان در جامعه نیز بحرانی گسترده در جریان است. اعتراضات دانشجویی در روز "جشن کالبد عیسی" توسط نیروهای غیررسمی به خاک و خون کشیده می‌شود و دانشجویان بی‌رحمانه کشتار می‌شوند. 

روما در چند سکانس به این تظاهرات، حملهٔ لباس شخصی‌ها و کشتن عامدانهٔ دانشجویان می‌پردازد. حادثه‌ای که در آن بیش از ۱۲۰ دانشجو و یک نوجوان کشته شدند. پلیس هیچ مسئولیتی را نپذیرفت و مدعی شد که درگیری بین خود دانشجویان رخ داده و هم‌چنین بین گروهی دانشجو  و گروهی دیگر از مردم (که مخالف‌شان بودند). 
 امروزه می‌دانیم که این نیروهای خودجوش (!) توسط سازمان سیا آموزش نظامی دیده بودند.


در فیلم ناظر تفاوت طبقاتی فاحش مردمان هستیم. گروهی که جزو بازماندگان ِساکنین اولیهٔ مکزیک هستند (که کله‌یو از آن‌هاست) و گروهی دیگر که اعقاب‌شان همان استعمارگران و به بندگی‌کشانندگان بومیان هستند. نکتهٔ قابل تأمل در این است که نوع  مناسبات بین این دو گروه، هم‌چنان تابع فضای دوران استعماری است. (در خصوص این تاریخچه قبلاً تحت عنوان "کودتا علیه حکومت خود" مطلبی نوشته‌ام.)


خانوادهٔ کوارون رابطهٔ عمیقی با کله‌یو دارند. اما نهایتاً این رابطه از جنس ارباب‌ و رعیتی است. درست است که ارباب در خرید سیسمونی برای نوزاد کله‌یو، او را به همان فروشگاهی می‌برد که سیسمونی نوه‌هایش را گرفته بود، اما اگر ارباب عصبانی باشد، اگر چیزی بخواهد، اگر حوصله نداشته باشد... فریادش را کله‌یو خواهد شنید. نهایتاً هیچ زمانی حس نمی‌کنید که بین صاحب‌خانه و خدمتکار، رابطهٔ عاطفی وجود دارد.


روما فیلمی دربارهٔ زن‌هاست. آن‌ها کنش‌گران داستان هستند. مردان عملاً دیده نمی‌شوند و اگر هم ظهوری دارند با مسئولیت‌گریزی و رخوتشان، حس نامطلوبی از وجودشان را بر پرده باقی می‌گذارند و باز، محو می‌شوند.


پیش‌ازاین فیلم‌بردار صاحب سبک، امانوئل لوبزکی مدیر فیلم‌برداری دو فیلم از کوارون بوده، جاذبه و فرزندان بشر. هر دو فیلم کاندیدای اسکار بهترین فیلم‌برداری شده بودند و یکی (جاذبه) آن را به‌دست آورد. 

اما در این فیلم خود کوارون به پشت دوربین رفته. ظاهراً کوارون در حین همکاری با لوبزکی، تسلط غریبی به این نقش هم پیدا کرده چراکه فیلم‌برداری روما شاهکاری مسلم است. تک‌تک نماهای فیلم با دقت و جزئیاتی حساب‌شده به تصویر در آمده. 

درواقع در طول نمایش فیلم، انگار با چند صد تابلوی نقاشی مواجه هستیم. تصاویری که در آن همهٔ عناصر با وسواسی غریب، دقیقاً در جای ِ مناسب خود در قاب منجمد شده‌اند. گاهی روبنس را می‌بینیم و گاه بروگل.


نمی‌دانم نقش استیون پرایس به عنوان مسئول موسیقی، چه بوده چرا که روما مطلقاً موسیقی ندارد. دستهٔ نوازندگان مفلوک یک جوخهٔ نظامی، در حال رد شدن از محله مرتباً مشغول نواختن ناشیانهٔ مارشی بدصدا و خارج از نت هستند. اما تمام فیلم پر از صداست. درواقع سکوت در معدود لحظاتی از فیلم جاریست و در کنار  آن، تصویر، تصویر و تصویر است که یکی از پی دیگری صحنه را بمباران می‌کند. 
اما رویکرد کوارون با این هجمهٔ تصویر، رویکرد غریبی است. دوربین کوارون در این هنگامهٔ تصویر و صدا، خونسردی و فاصله‌گذاری غریبی دارد. در فیلمی که ظاهراً یک بیوگرافی است، تقریباً هیچ نمای کلوزآپی نداریم. دوربین حتی به شخصیت‌ها نزدیک هم نمی‌شود.

کوارون با این فاصله‌گذاری، موفق می‌شود که به شکل عجیبی از نقش قاضی خارج شود. او تنها یک راوی است. راوی جامعه‌ای بحران‌زده که در آن روابط داخلی-اجتماعی-سیاسی بسیار متلاطم است. دوربین او به‌اندازه‌ای تخت و ساکن است که می‌تواند تماشاگر را دچار این توهم کند که انگار نه روی پرده چیز خاصی در جریان است و نه صدایی می‌شنود. توهم و تناقض عجیبی است. 

در حقیقت روح کله‌یو، دوربین را تسخیر کرده. در بحبوحهٔ تنش، همان آرامش غریب، همان خونسردی و همان به‌ظاهر سکوت.



بجز یک استثنا. صحنهءدریا و اضطراب کله‌یو برای سلامتی بچه‌ها. تنها لحظه‌ای که دوربین به غلیان می‌آید و به همراهش تماشاگر را به دلهره و اضطراب می‌اندازد. اینجاست که می‌شود دید  که ورای ظاهر آرام کله‌یو، چه غوغایی در درون جاریست.


روما و در امتدادش کله‌یو، به شکل عجیبی من را به یاد شخصیت محمد در فیلم "یک اتفاق ساده" اثر جاویدان سهراب شهید ثالث انداخت. 


"یک اتفاق ساده" در سکوت واقعی گذشت و روما در توهم ِ سکوت. و درست هر دو فیلم، فیلم‌هایی هستند که احساس تماشاگر در خصوصش حد وسط ندارد. یا عاشقش می‌شوید، یا از این شکل ِروایت به این نتیجه می‌رسید که: چقدر فیلم خسته‌کننده‌ای. از بیست دقیقه اولش خوابم برد. هیچ‌چیزی برای گفتن نداشت. خیلی افتضاه (با همین املا!)

۱۳۹۷ آذر ۲۲, پنجشنبه

آشنایی با موسیقی کلاسیک 1

چگونه به موسیقی گوش کنیم؟

بارها شنیده‌ام که "من از موسیقی کلاسیک سر در نمی‌آورم" و گاهی هم با این سؤال مواجه شده‌ام که: اصلاً این موسیقی کلاسیک چیست و چطوری شروعش کنم؟

نمی‌شود گفت این سؤال جواب ندارد. برعکس مشکل اینجاست که آنقدر جواب دارد که جمع‌وجور کردنش ساده نیست.

1 آیا برای درک موسیقی کلاسیک باید موسیقی‌شناس حرفه‌ای بود؟ 
2 برای شروع چه قطعاتی را انتخاب کنیم؟ 
3 هنگام شنیدن یک قطعه به چه نکاتی توجه کنیم؟ 

برای پاسخ به پرسش‌های بالا من صرفاً به تجربیات خودم تکیه می‌کنم. بنابراین در جواب سؤال اول خواهم گفت برای لذت بردن از این دریای بیکران، لزومی ندارد که کسی موسیقی‌دان باشد (که من نبوده و نیستم).


و برای پاسخ به دومین پرسش اولین توصیه‌ام، آثار مشهور هستند. چرا که دقیقاً به همان خاطر که جذاب و همه‌فهم بوده‌اند، موفق شدند که درگذر زمان چنین جایگاهی پیدا کنند. (با این تأکید که همه‌گیر بودنشان، به معنای عامه‌پسندی یا سادگی نیست).

عمق این آثار به‌گونه‌ای است که با شناخت بیشتر، میزان درک و لذت شنونده، تغییر خواهد کرد.

توصیهٔ دومم آثار کوتاه و ارکسترال است. تنوعی که ارکستر به موسیقی می‌دهد به جذاب‌تر شدنش کمک زیادی می‌کند.



اما سومین و مهم‌ترین پرسش یعنی چگونه گوش کنیم؟

ابتدا تأکید کنم که هیچ نسخهٔ معجزه‌آسایی بلد نیستم. اینها تنها چند توصیه است که موارد نقض فراوانی هم دارد.


موسیقی کلاسیک، جای جزئیات و دقت در اجزاء است. یک نغمه به‌سادگی نواخته و رها نمی‌شود. آهنگساز با آن کشتی می‌گیرد. زیر و رویش می‌کند، بسطش می‌دهد و به اشکال مختلف اجرایش می‌کند. برای شنونده، جذابیت در همین تعقیب ملودی و نظارت بر حوادثی است که پیرامون ملودی رخ می‌دهد.

در مجموعهٔ "کتاب‌های منتخب زندگی‌ام"، در توضیح سومین کتاب، اشاره داشتم به قطعه‌ای موسیقی که به‌اشتباه گمان کرده بودم اثری از بتهوون است. مدت‌ها بعد فهمیدم که این‌طور نیست اما این قطعهٔ سه و نیم دقیقه‌ای، کل زندگی من را دگرگون کرد. و در این حرف کوچک‌ترین اغراقی نیست.

George Bizet 1838-1875

این قطعه بخش پایانی از سوئیت آرلزین شماره ۲ اثر ژرژ بیزه آهنگساز ناکام و باقریحهٔ فرانسوی است که با اپرای جاویدان کارمن (که اغلب ما به طریقی با ملودی‌هایش آشنا هستیم) در تاریخ موسیقی جایگاه ممتازی دارد. حسرت می‌خوریم که تنها سی و هفت سال عمر کرد و دریغا که در زمان حیات طعم موفقیت را نچشید. استقبال عظیمی که از اپرای کارمن شد، پس از مرگش رخ داد!
حالا برویم به سراغ آن قطعهٔ موسیقی.

با توجه به این که دیدن لینک‌های یوتیوب در ایران مشکل است و ضمنا به خاطر قوانین کپی‌رایت احتمال حذف لینک از مبدا هم وجود دارد، لینک دانلود قطعه را هم  گذاشتم

 این ملودی اول است



یک مارش زیبا. اینطور نیست؟ و حالا در ادامه مجددا همان ملودی که با خودش ترکیب شده



در ادامه می‌رسیم به دومین ملودی که نغمه‌ای است کاملا مستقل و متفاوت با نغمهء اول
 Download




جالب شد! در ادامه، این دومین نغمه با ارکستر کامل و با شکوه اجرا می‌شود




از اینجا به‌بعد بود که سنگ بنای انقلاب شنیداری من، پایه‌گذاری می‌شود. ملودی اول به دو قسمت می‌شود. ابتدا تنها قسمت اولش اجرا می‌شود اما در ادامه، ملودی دوم اجرا می‌شود و این کار دوباره تکرار می‌شود




در ادامه، در ادامه در ادامه... و این آن لحظهٔ انقلاب در زندگی من است. زمانی که با بهت‌زدگی متوجه شدم هم‌زمان هر دو ملودی در حال اجرا هستند. می‌توانم هر دو را بشنوم و این ترکیب چقدر جادویی است! تا آخرین نفس‌های زندگی‌ام، وامدار ژرژ بیزه خواهم بود. که مرا به این تعقیب و جستجو در میان نغمه‌های گوناگون کشاند. 



 این‌گونه بود که کنجکاوی من در خصوص موسیقی کلاسیک شروع شد و آتشی به جانم زد، بس دل‌فریب و هوش‌ربا. و ضمنا ببینید رقص نوازندگان و رهبر ارکستر را




سخن پایانی
کوشش من در این بود که یکی از جنبه‌هایی که در زمان گوش کردن به موسیقی می‌توانید به آن دقیق شوید را نشان بدهم. تعقیب ملودی و پیدا کردنش در هیاهوی ارکستر. از اینجا ببعد با شماست که از این اقیانوس چه بهره‌ای می‌گیرید.



توضیحات اضافی
سوئیت آرلزین در اساس یک نمایش موزیکال و همراه با گروه کر بود که با شکست مطلق مواجه شد. بعدها بیزه برای نجات این ملودی‌های زیبا و احیای آن‌ها، بخش آوازی را حذف کرد و بر اساس اثر اولیه، سوئیتی در چهار بخش برای یک ارکستر کامل نوشت. بهترین تعریفی که از سوئیت (در این کاربرد) می‌توانم بکنم، مجموعه یا شاید بهتر باشد بگویم "گلچین" است. از این سوئیت استقبال زیادی شد.
چهار سال پس از مرگ زودهنگام بیزه و هنگامی‌که اپرای کارمن‌اش ستارهٔ اپراخانه‌ها شده بود، دوست و همکار نزدیکش "ارنست ژیرو" مجدداً آرلزین را مورد بررسی قرار داد و از متن اصلی نمونه‌های بیشتری استخراج کرده و دومین سوئیت را به چاپ رساند. سوئیت دوم هم از چهار قسمت تشکیل شده و چون ارنست ژیرو کاملاً به متن بیزه وفادار مانده، اثر هم‌چنان تمام و کمال، کار خود ژرژ بیزه محسوب می‌شود. گو این‌که تلاش ارزنده و قابل‌تقدیر ژیرو را هم نمی‌شود ندیده گرفت


اگر دوست داشته باشید که کل این دو سوئیت را بشنوید، این یک اجرای ویژه است. ناتالی شتوتزمن رهبر فوق‌العادهء فرانسوی همراه با ارکستر سلطنتی استکهلم، اجرایی شنیدنی (و دیدنی) به یادگار گذاشته‌اند. ضمنا این بانو، خوانندهء برجسته‌ای هم هستند.



  

۱۳۹۷ مهر ۱۲, پنجشنبه

توت‌فرنگی‌هایی که توت نیستند



اشتباهی عجیب در ترجمهٔ نام فیلم توت‌فرنگی‌های وحشی


گمان می‌کنم که اغلب دوستداران سینمای هنری و به‌خصوص سینمای اروپا، با فیلم "توت‌فرنگی‌های وحشی" شاهکار سینماگر مؤلف ِسوئدی؛ اینگمار برگمان آشنا هستند.


  • آیا می‌دانستید که این فیلم هیچ ربطی به توت‌فرنگی ندارد؟
  • چرا چنین اشتباهی در ترجمه رخ داده؟

وقتی اولین بار فیلم را دیدم، بی‌نهایت مجذوب و مفتونش شدم. اما همان موقع سؤالی برایم پیش آمد. اسم فیلم چه ربطی به توت‌فرنگی داشت؟
بار دیگر که فیلم را می‌دیدم، گوشه چشمی هم برای یافتن این پاسخ داشتم اما در هیچ لحظه‌ای از توت‌فرنگی خبری نبود


ویکتور شوستروم و بی‌بی اندرسون درتوت‌فرنگی‌های وحشی 1975

تا پس از سال‌ها بالاخره ربطش را کشف کردم. اسم فیلم اصلاً "توت‌فرنگی‌های وحشی" نیست!



کل این موضوع به یک سوءتفاهم یا بهتر بگویم سوء درک از نام فیلم برمی‌گردد. به نکته‌ای در زبان سوئدی. 

نام فیلم Smultronstället  است. در نگارش سوئدی اگر اسمی خاص از ترکیب چند کلمه درست شده باشد، همهٔ حروف را به هم می‌چسبانند. مثلاً اگر بخواهیم با الگوی سوئدی بنویسیم صندوق بیمه همگانی، خواهیم نوشت صندوقبیمههمگانی. اولش ترسناک است اما بعداً چشم عادت می‌کند که حروف را بشکند!


اسم فیلم هم از دو بخش تقسیم شده Smultron و Stället  
بخش اول یعنی توت‌فرنگی وحشی. میوه‌ای جنگلی، ریز، با طعمی بسیار مطبوع و خوش عطر. و البته به خاطر طبیعتش کمتر در دسترس و لاجرم خیلی گرانتر از توت‌فرنگی پرورشی.


توت‌فرنگی وحشی

اگر اینگمار برگمان می‌خواست اسم فیلمش را بگذارد توت‌فرنگی وحشی، خیلی ساده می‌نوشت Smultron
اولین اشتباه مترجم این بود که فراموش کرد که در این نام، بخش دومی هم وجود دارد Stället
که یعنی جا، محل. گاهی برای اشاره به یک مکان مثل "گاه" (در زبان فارسی) به دنبال برخی کلمات می‌چسبد. مخفیگاه، قرارگاه، آوردگاه. البته میشود "محل" هم نوشت. محل ِقرار، جای مخفی شدن.  
بنابراین اگر با الگویی که گفتم بخواهیم کلمه را ترجمه کنیم می‌شود "جایی که بوته توت‌فرنگی وحشی دارد". اتفاقاً در وبلاگی (نقد فارسی) به این خطای ترجمه اشاره شده و نویسنده، خود عنوان فیلم را "جای رویش توت‌فرنگی وحشی" ترجمه کرده‌. و در توضیح ِ چرایی این عنوان (در واقع ذهن‌خوانی اینگمار برگمان) نتیجه‌گیری جالبی هم می‌کند:


این اشتباه در ترجمه، آن جا اهمیت می‌یابد که بدانیم توت‌فرنگی وحشی نمادی از تابستان، طبیعت، هوس و گناه است. درحالی‌که محل رویش این توت‌فرنگی‌ها که به‌طورمعمول جایی در انبوه جنگل و پر از خار و تیغ بوده و برای یافتن آن باید جست‌وجو نمود و هرگز کسی جای آن را به دیگری یاد نمی‌دهد، نمادی از جست‌وجو برای یافتن است

نکتهٔ جالب و ظریفی است. بااینکه با دستور زبان سوئدی هم می‌خواند اما اشتباه است. این کلمه در واقع یک کنایه است. سوئدی‌ها به یک کنج، محلی دنج و خاطره‌انگیز که برای هرکسی منحصربه‌فرد است می‌گویند Smultronstället  

جایی که روزگاری (احتمالا در کودکی و چه بسا هنوز هم) در آن احساس راحتی و امنیت داشتی. و این هر جایی می‌تواند باشد. ما در فارسی چنین کلمه‌ای برای این مفهوم نداریم. برای همین من صرفاً از "کنج خلوت" استفاده می‌کنم (که قطعاً درست و کافی نیست). گوشه‌ای از حیاط خانه، زیر یک آلاچیق در انتهای یک باغ، زیر میز آشپزخانه، گوشه‌ای از بالکن که با کارتون وسایل محصور شده ... همهٔ اینها برای یک نفر، می‌تواند آن جای دنج، آن کنج خلوت باشد. و برای همین هم منحصربه‌فرد است.

حدس می‌زنم که اولین بار این خطای مترجم آلمانی‌زبان بود (مدرکی پیدا نکردم) و این ترجمه ملاک سایرین شد و آن‌قدر تکرار شد که نهایتاً همه با این اشتباه همراهی کردند.

دومین اشتباه مترجم این بود که از یک سوئدی نپرسید!


منابع

http://lexin2.nada.kth.se/lexin/#searchinfo=both,swe_per,st%C3%A4llet;



نقد فارسی: توت‌فرنگی‌های وحشی
http://naghdefarsi.com/title/wild-strawberries/