۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

آدم‌های مهم و صندلی عقب ماشین

چرا پولدارها روی صندلی عقب ماشین می‌نشینند؟

 
یادم می‌آید که وقتی بچه بودیم، نشستن روی صندلی جلو کنار راننده امتیاز بزرگی بود. آن بچه خوشبختی که این امتیاز مهم نصیبش شده بود کلی کیف می‌کرد. هر چه باشد نشستن روی یک صندلی بزرگ‌تر، خیلی بهتر از صندلی کوچک‌تر عقب بود. اگر هم لنگ‌های درازی می‌داشتید، می‌بایست کلی خودتان را کج و کوله کنید تا بتوانید بنشینید. وانگهی دیدن مناظر روبرو کجا و خیره شدن به پشتی صندلی روبرو و پس گردن سرنشین جلویی کجا!
 
اما صندلی جلو کمتر به بچه‌ها می‌رسید. آنجا ملک ثابت مادر خانواده بود و در این حق ویژه تردیدی نبود. تنها موقعی این حق نادیده گرفته می‌شد که پدربزرگ خانواده حضور داشت و یا یک آقایی (مثلا همکار پدر) می‌خواست در ماشین بنشیند. آن موقع، مادر به بچه‌ها در صندلی عقب می‌پیوست.
برای من این یک فرض مسلم بود که صندلی جلو قسمت خوب ماشین است. مثل وسط هندوانه یا فیلهٔ سینهٔ مرغ. تا این که در همان زمان‌ها، در فیلمی دیدم که وقتی ماشین یک آقای خیلی مهمی به مقصد می‌رسد نه تنها او رانندگی نمی‌کرده بلکه در صندلی عقب ماشین هم نشسته است! می‌توانستم فرض کنم که شاید او رانندگی بلد نباشد اما چرا بجای صندلی راحت جلو، رفته روی صندلی ناراحت عقب نشسته؟

چون به این موضوع حساس شده بودم پی‌اش را گرفتم و متوجه شدم که این رسم اصولا در تشریفات رسمی در کنفرانس‌ها و خلاصه هر جایی که یک نفر آدم مهم در صحنه است، تکرار می‌شود. بر خلاف عنوان نوشته، خیلی هم به پولدار بودن طرف مربوط نمی‌شود. اما چون معمولا پولدارها فکر می‌کنند که آدم خیلی مهمی هستند، آن‌ها هم می‌روند و می‌نشینند روی صندلی عقب. اما واقعا چرا؟

نتیجه‌گیری شخصی من از آنچه خواندم و دیدم از این قرار است:

اول بهتر است به تاریخچه ساخت ماشین برگردیم. ماشین‌های اولیه چه شکلی بودند؟ دقیقا مثل کالسکه های همان دوران. عکس کالسکه‌ای قدیمی

 
 
و این هم عکس ماشین‌های همان دوران
 
 
می‌بینید که با تغییری کوچک بجای اسب، موتور جایگزین شده. اما در آن دوران چه کسانی کالسکه داشتند؟

یک گروه کشاورزان بودند که کالسکه‌شان کالسکه نبود بلکه ارابه یا درشکه بود که یک دنباله بزرگ داشت. چرا که می‌بایست نقش کامیون‌های امروزی را هم ایفا می‌کرد
 

گروه دیگر با وسیله‌شان شغل حمل و نقل عمومی (اعم از داخل و یا بیرون شهر) را انجام می‌دادند.

و گروه آخر ملاکین و کارخانه‌دارها و خلاصه پولدارها بودند. در هیچ کدام از این سه گروه و طبقه بندی، کسی که گاری یا کالسکه را می‌راند، دارای شغلی با منزلت اجتماعی بالا نبود.اولی که زارع بود. دومی درشکه‌چی شهر بود و سومی هم مستخدم ارباب بود. اگر توجه کنید، جای استقرار درشکه‌چی کاملا از جایگاه سرنشینان مجزا بود و سرنشینان روی صندلی‌های بزرگ‌تر و بعضاً در محفظه‌ای سرپوشیده و مصون از باد و باران می‌نشستند.

 

یک گروه کوچکی هم بودند که برای خودشان کالسکه‌های کوچک تک اسبه داشتند. مثل رت باتلر در فیلم بربادرفته. این‌ها جوان‌ها و ژیگول‌های دوران‌شان بودند. اهل هیجان و ماجراجویی. و اتفاقا همین‌ها هم ماشین‌های اولیه را می‌خریدند

اما ارباب همچنان سوار درشکه می‌شد و نوکرش درشکه را می‌راند. وقتی هم قرار شد بالاخره اسب را کنار بگذارند، برای ارباب چنین ماشینی ساختند

بتدریج دیگر ماشین سواری رفتاری پذیرفته شده بود اما فرهنگ کالسکه همچنان برقرار بود. بنابراین ماشین‌های بعدی هم بر اساس الگوی کالسکه ساخته می‌شوند 

در طول نزدیک به چهل سال ماشین‌ها مدرن‌تر، قوی‌تر و با اطاقی مشابه ماشین‌های امروزی شدند اما همچنان ماشین‌هایی هم ساخته می‌شد که راننده‌ای آن را برای مالک ماشین براند
 

حتی وقتی ماشین‌های عظیم‌الجثه هشت تا دوازده سیلندری هم وارد بازار می‌شود کماکان تفاخر در آن است که آقا در عقب ماشین لم بدهد و شوفر (همان گاریچی قدیم) براند




مدل زیر مطمئنا برای چنین منظوری ساخته نشده. می‌شود حدس زد که رانندهٔ آن خودش آقای منزل است. طراحی جلو خیلی بهتر و راحت‌تر شده اما تا محو کامل الگوی کالسکه چند قدمی باقی مانده

 
 
طی یک دوران طولانی، بالاخره اطاق ماشین از کالسکه به اطاق امروزین تبدیل شد. جامعهٔ صنعتی شده، طبقهٔ اجتماعی بزرگی را تولید کرده بود که می‌خواستند ماشین بخرند و خودشان هم برانند. بنابراین در مدل‌های جدید برای راحتی راننده- مالک، امکانات بهتر به قسمت جلو منتقل شده بود و صندلی‌های عقب، کوچک‌تر و باریک‌تر شدند. حتی اغلب ماشین‌ها دو در شدند و دیگر برای سرنشینان عقب در مستقل وجود نداشت
 

  اما بازتاب تفکر اشرافی‌مآبانه (با سابقهٔ کالسکه‌نشینی) موجب شد که حضرات هم چنان رانندگی کردن را دون شأن خودشان بدانند و بدون توجه به تغییر ماهیتی اطاق ماشین، خودخواسته خودشان را به قسمت تنگ و تاریک عقب ماشین تبعید کردند

 
احتمالا یکروز یکی از آن‌ها آن عقب در حالی که کمرش تاب برداشته بود و از شدت زانو درد داشت در دلش به جد و آبا هر چه فرهنگ آریستوکراسی لعنت می‌فرستاد با خودش فکر کرد که اگر همین‌طور پیش برود احتمالا تعداد زیادی آریستوکرات لنگ و علیل روی دست جامعه می‌ماند و بالاخره باید یک فکری کرد. این شد که ایدهٔ تولید لیموزین به مغزش خطور کرد

به تلافی همه سال‌هایی که برای محافظت از روح اشرافیت در صندلی عقب مچاله شده بودند، هر چه گذشت به طول لیموزین‌شان اضافه کردند و داخلش را هم مانند یک اطاق پذیرایی کردند
و به این ترتیب موفق شدند که همچنان سنگرشان را در صندلی عقب حفظ کنند و مثل ما مردم عوام نشوند